این قافله ی عمر عجب میگذرد...
من ممکنه خیلی چیزا رو بدونم ولی وقتی بهشون عمل میکنم و ایمان میارم که اونو از کسی بشنوم و یا جایی بخونم . انگار برام یه جور یادآوریه وقتی یه جمله ی باارزشی رو از کسی بشنوم و یا توی کتابی بخونم ملکه ی ذهنم می شه و راحتتر میپذیرمش نمی دونم شمام اینطورین یا فقط من اینطورم.
فکر می کنم به خاطر همینه که دینمون به ما توصیه کرده که وقتی رو به نصیحت شنیدن اختصاص بدیم. فرقی هم نمی کنه که چطور باشه. می تونه گوش کردن به سخنرانیِ یه عالم باشه می تونه خوندن یه کتاب باشه. می تونه صحبت کردن و مشورت کردن با یه دوست باشه .به هر حال ما بعضی وقتا نیاز داریم یه چیزایی رو بشنویم حتی اگه مطلبی رو بدونیم باید یه جایی یه کسی بهمون یادآوری کنه این یادآوری تو بهتر شدن زندگیمون مهمه خیلی مهم.
یکی از همون جملاتی که من همیشه بهش فکر میکردم اینه که آدم باید در حال یعنی امروز و بدون فکر به گذشته و نگرانی برای آینده زندگی کنه اما وقتی امروز تو کتاب آیین زندگی نوشته دیل کارنگی بهش برخوردم انگار بهم یه تلنگر زد تصمیم گرفتم از امروز به طور جدی بهش عمل کنم.
به نظرم اگه ما به نصف چیزایی که می دونستیم عمل میکردیم زندگیمون از این رو به اون رو می شد...موافقین؟
این عکس امعا و احشای من و حس الانه منه ؛دوس دارم همه ی جهانو بغل کنم...