
پیش از من و تو لیل و نهاری بودست گردنده فلک نیز به کاری بودست
هر جا که قدم نهی تو بر روی زمین آن مردمک چشم نگاری بودست
بعض ازماها بعضی وقتا طوری رفتار میکنیم که انگار مرکز پرگار عالمیم, طوری زندگی میکنیم که انگار جاودانه ایم , طوری فکر می کنیم که انگار مرگی به سراغمون نمیاد و فقط مال دیگرانه.
از زمین و زمان توقع داریم از پدر و مادر از دوستامون, حتی اگه گاهی خدا دعامونو نشنوه و یا حتی یکم دیرتر دعامونو مستجاب کنه باهاش قهر میکنیم
کاری نداریم جز اینکه منیتمونو ارضا کنیم, نمی دونم اسمشو چی می ذارین ..تکبر ,عجب , غرور ,حب نفس .ولی می دونم که اگه جلوش نایستی اگه هرچی ازت می خوادو انجام بدی تبدیل میشه به هیولایی که روحتو می بلعه اونوقت دیگه انسانیتی برات نمی مونه...
اگه یه ذره تفکرتو وسعت ببخشی می بینی که بابا کائنات , زمین , عالم هستی بدون تو هم میچرخه و تو فقط ذره ای هستی در مقابل این عالم بی نهایت اونموقع دیگه به خودت میای و ادعات گوش فلکو کر نمی کنه, دوست داری از این فرصتی که خدا بهت داده استفاده کنی تا بتونی خودتو بکشی بالا طوری که عالم با این همه عظمتش گنجایش تو رو نداشته باشه...