بچه های زلال
چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۵ ب.ظ
وقتی بچه ها رو میبینم که بی توجه به اطرافشون دارن بازی میکننو می خندن و بعضی وقتا هم حرفای فلسفی میزنن نمیتونم جلوی خودمو بگیرم که لبخند نزنم .
انگار بچه ها منو از دنیای خودم جدا میکنن ,دغدغه هامو فراموش می کنمو می تونم همینطوری بشینمو اونارو تماشا کنم,
کافیه یه بچه ی خنده رو از کنارم رد بشه و منو کلاً عوض کنه ,آرومم کنه ,بهم امید بده و باعث بشه خودمو رفرش کنم...
"چنتا پسر بچه داشتن از درخت آلبالوی روبروی دفترم آلبالو می چیدن می خوردن یکیشون گفت نخورین اینا صاحب داره به من اشاره کرد که داشتم نگاشون میکردم , از این که با این سنش انقد باشعوره خیلی خوشم اومد صداش کردم گفتم بخورین مال کسی نیست مال شماس...
۹۵/۰۴/۰۹