هست و نیست
شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۴۶ ب.ظ
توی خیابان راه میروم , باد شالم را تکان میدهد , از کنار خانه ها رد میشوم بوی عطر گلها را استشمام میکنم ؛,یکی یاس کاشته و آن دیگری رز..
کتاب می خوانم ,از هر نوعی ا,جتماعی ,فلسفی ,رمان ,روانشناسی ,علمی ,می خوانم و می خوانم..
روزه می گیرم تشنه می شوم و گاهی هم گرسنه ...
قرآن می خوانم ,یا ایها الذین آمنوا...
می خوابم و در خواب هم حتی..
ته دلم خالیست , دلم قرص نیست ,پشتم گرم نیست ,قدم هایم لرزان است ,چشم هایم خالیست ,دست هایم سردند,خیلی سرد...
به خاطر اینکه تو هستی و نیستی , هستی و آنطور که مرا دلگرم کند نیستی , هستی و پشتم به تو گرم نیست , هستی و فقط هستی...
راستی ,چرا هستی و نیستی؟
۹۵/۰۳/۲۹